غـزل بهانـه مانـدن دلیل بی تابـــی دلـم گرفـتـه تو امشـب چقـدر نـایابی
منم مزاحم هر شب بهانــه می گیرم مرا که وقـف توام از چه در نمی یابی؟
دوباره جوهرشب روی دفتـرم لغزید چرا چو ماه در ایـن آسـمان نمی تـابی؟
هنوز منتظرم شب ز نیمه هم رد شد به زیـر نـور پر از التـهـاب مهـتـابی
چــرا بـرای سفــر تا نهایــت دریــا اسـیر وحشت توفان و موج و گردابی؟
همیـشه آخر شعرم تو را صدا کردم دوبـاره هم نـشـنـیدی گمان کنم خوابی
کشـیدمت غـزلک سـاده مثل دریاها به روی وسـعـت دل با مدادکـی آبـی
حامد عباسیان
بازم عالی بود خیلی خوش سلیقه ای