Love Poem

دوست شعر

Love Poem

دوست شعر

این روزها در حال پایین رفتنم در حال غرق شدن. نه توان انجام کار مشخصی را دارم و نه قادرم فکرم را جمع و جور کنم. نه توان خواندن دارم و نه توان نوشتن.
این روز ها، شب های کابوس دیدن است، کابوس های سیاه و کهنه. کابوس های خسته. این شب ها کابوس های فراموش شده به سراغم برگشتند. سلول های تاریک، آدم های سیاه پوش، آدم های خسته، آدم های بی چشم و بی چهره، ، چشم های بسته ،ناله و فریاد، فریادهای عاصی، فریاد های از سر درد، صدای خنده، خنده های مشمئز کننده، خنده های چندش آور، تن های تکه تکه شده، تب ولرز، زجر، شمع های خاموش و دو چشم روشن.

هر شب در اینجا خواب مردن می بینم. خواب مرگ. هر شب خواب مرگ نزدیکانم را می بینم.خواب مرگ مادرم خواب مرگ برادرم خواب مرگ حمید را. هراسانم. تمام وجودم را ترس مرگ فرا گرفته است هر شب با وحشت از خواب می پرم، می لرزم، هر شب آشفته تر از همیشه. نگرانم.... .
دیشب در خوابم اینجا نبودم . نمی دانم کجا بودم. بنظرم می آید اطاق تاریک یک بیمارستان بود اما پرستارانش لباس سفید بر تن نداشتند. همه سیاه پوش بودند و مردی بر تخت افتاده بود، چشمان بازش تهی بود ، تهی از هر نگاه. احتیاج به کمک داشت. تلاش کردم بسوی اش بروم. با تمام توانم. اما هر پایی که بالا می رفت همانجا که بود پایین می آمد. هر تلاشی بی ثمر بود. حرکت کند دستهایم در هوا تنها در جای خود تکرار می شد. و صدایی از دهانم خارج نمی شد. مرد بر تخت، صورتش در هم می شد، محو می شد روشن می شد و دهانش مانند دهان ماهی کوچکی به آرامی باز و بسته می شد. پرستاران سیاه پوشان در اطراف تخت او با چاقو های جراحی در دست رژه می رفتند و با صدای کریه می خندیدند. مرد بستری فریاد می زد، او مکانش بیکباره تغییر کرد و دیگر روی تخت نبود ، روی بلندی بود عقب عقب رفت و سقوط کرد. به زمین که افتاد، از جا که برخاست،صورتش کودک شده بود سرش بر روی گردن تکان تکان می خورد، چشم هایش در کاسه چشم می چرخیدند!
از خواب که پریدم تمام تنم خیس عرق بود، می لرزیدم. ...

نظرات 2 + ارسال نظر
فرید جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:32 ق.ظ http://pashew.mihanblog.com

(¤¯`°·.¸.·°´¯¤) سکوتم را به باران هدیه کردم، تمام زندگی را گریه کردم، نبودی در فراق شانه هایت به هر خاکی رسیدم تکیه کردم (¤¯`°·.¸.·°´¯¤)

ویروس جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:44 ق.ظ http://DataBus.persianblog.com


« گیاه اندوه » //
نی افسرده ای ، هنگام گل روید ز خاک من / که برخیزد از آن نی ، ناله های دردناک من / مزار من ، اگر فردوس شادی آفرین باشد / به جای لاله و گل ، خار غم روید ز خاک من / مخند ای صبح بی هنگام ، که امشب سازشی دارد / نوای مرغ شب با خاطر اندوهناک من / نی ام چون خاکیان ، آلوده ی گرد کدورت ها / صفای چشمه ی مهتاب دارد جان پاک من / چو دشمن از هلاک من ” رهی “ خشنود می گردد / بمیرم تا دلی خشنود گردد از هلاک من = رهی معیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد